حرف هاي خودم با خودم

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 54
بازدید کل : 7553
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



 

اجرای نمایش سایه خوانی ( آئورا) به کارگردانی سمانه زندی نژاد

 

یکشنبه 25 اردیبهشت

 

سالن استاد سمندریان دانشگاه تهران

طراحی و دوخت لباس: فرنوش کاتوزیان

نويسنده: فرنوش كاتوزيان تاريخ: پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

برای دوست عزیزم نورا کریم پور به یاد روزهای خوشی که با هم بودیم...

 

ای وای بر اسیری

کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد

صیاد رفته باشد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

     


نويسنده: فرنوش كاتوزيان تاريخ: پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بدون تو باد آواره است

 

وشب صحنه خالي نمايشي بدون بازيگر

نويسنده: فرنوش كاتوزيان تاريخ: جمعه 13 اسفند 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

در

از اين همه در

يكي حتما واقعي است

يكي از اين همه در

بايد باز شود

كاش كمكم مي كردي تا لباس نمايش را در آورم

كاش مرا از اين صحنه بيرون مي بردي

از اين دكور سهمگين با اين همه در

با اين همه يكي از اين درها بايد حقيقي باشد

يكي از اين همه در بايد من و تو را از اينجا بيرون ببرد

                                                                               فدريكو گارسيا لوركا
   

                      

                                            

                    


نويسنده: فرنوش كاتوزيان تاريخ: جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

يك سوال بي جواب!

در سکوتی سهمگین

رنگ نارنجی خورشید غروب

ابرها در پس کوه

نم نم باران شور

می چکید از چشم او

آنسوتر کنج دیوار بلند

زیر یک چتر قشنگ

ایستاده بودی با درنگ

و می پرسیدی با صدای بلند

یک سوال بی جواب

چه کنم؟بروم یا نروم؟

ولی باز سکوت بود و

غروب بود و باران

تو ایستاده کنج دیوار

او نشسته زیر آسمان

و یک سوال بی جواب

که می شد تکرار مدام

چه کنم؟بروم یا نروم؟

نويسنده: فرنوش كاتوزيان تاريخ: جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مي دونم سخته ولي بايد تحملش كني!

   - تا حالا شده چیزی از دلت کنده بشه؟ یعنی یه جوری که جاش بمونه.نه بتونی برش گردونی سر جاش نه بتونی جاشو درمون کنی؟

   .....

   - نه؟ خوب البته معمولا از این اتفاقا یکی دو بارتو زندگی آدم میوفته واسه بعضیام مدام تکرار میشه واسه تو هنوز نشده به امید خدا که هیچ وقت تا آخر عمرتم نشه ولی اگر شد یه سری به ما بزن بالاخره ما تو این کار خبره ایم

    .......

   -نه کاملا که خوب نمیشه ولی میشه یه کارایی کرد که زیاد اذیت نکنه فوقش چند سال یه بار زخمش سر باز کنه دوباره بسته بشه

   ......

   -چی؟ نه تا حالا که موردی نداشتیم که نشه کنترلش کرد البته چرا یه موردی بود هرهفته زخمش سر باز می کرد اونم تقصیر خودش بود هی دست کاریش می کرد ولی بالاخره درست شد

   .......

   - خودم؟ نه بابا ما دیگه عادت کردیم راستش دیگه چیزی برام نمونده که بخواد کنده بشه و جایی بذاره یا نذاره اینام که می بینی مال گذشته هاس

   .......

   -آره بابا قراره از دلت کنده بشه نه از حافظه ات اتفاقا یادمه هرکدومشون جای چیه

   .......

   -دقیقا نمی دونم واسه هر کس متفاوته راستش وقتی انقدر از دلت کنده میشه که دیگه جایی نمیمونه که چیزی بهش بچسبه اونوقت زخمات پینه می بنده قدیمی میشه و بعد از یه مدت دیگه کاری به کارت نداره و اذیت نمی کنه

   .......

   -نه دیگه سر باز نمی کنه می دونی یه جورایی جفتتون خسته میشین از تکرار

   .......

   -چرا جاش ممکنه درد بگیره ولی با یه آسپرین بچه حله

   ........

   -نه دیگه کندنش کار ما نیست کار تو هم نیست راستش کار هیچ کس نیست یه روز پا میشی می بینی کنده شده هر وقت کنده شد بیا الان کاری نمی تونم برات بکنم

   ........

   -معلوم نمی کنه الان یه ساعت دیگه یه ماه دیگه

   .......

    -میدونم سخته فعلا باید تحملش کنی


نويسنده: فرنوش كاتوزيان تاريخ: جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خواب

خواب ديدم كه به كشتي نشسته ام و در آن خواب مي بينم كه به صحرايي خشك خفته ام و خواب جنگلي را مي بينم كه در گوشه اي از آن خواب كوهستاني به چشمم آمده كه در آن خواب خفتنم به كشتي را مي بينم،جايي كه خفته ام و خواب مي بينم اين جا نشسته ام و از خواب هايم سخن مي گويم...تو تنها يكي كرشمه مي كني و خواب همه خواب هايم آشفته مي شود.خواب تو را مي بينم كه خواب مرا نمي بيني و تنها خواب خواب هايم را مي بيني و از همين روست كه همه خواب هايم پيشتر پيشاپيش او رفته است...مي خوابم و مي كوشم گفتن همه آنچه را به تو بايد گفته باشم و نتوانستم،به خواب ببينم تا تو بداني با تو چه نا گفته ها دارم در بيداري.

 

نويسنده: فرنوش كاتوزيان تاريخ: جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روياي من!

نه در خیال،که رویاروی می بینم

سالیانی بار آور را که آغاز خواهم کرد.

خاطره ام که آبستن عشقی سرشار است

کیف مادر شدن را

در خمیازه های انتظاری طولانی

مکرر می کند.

خانه ئی آرام و

اشتیاق پر صداقت تو

تا نخستین خواننده هر سرود تازه باشی

چنان چون پدری که چشم به راه میلاد نخستین فرزند خویش است

چرا که هر ترانه

فرزندی است که نوازش دست های گرم تو

نطفه بسته است...

میزی و چراغی،

کاغذ های سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،

و بوسه ئی

صله هر سروده نو

و تو ای جاذبه لطیف عطش که دشت خشک را دریا می کنی،

حقیقتی فریبنده تر از دروغ،

با زیبائیت-باکره تر از فریب-که اندیشه مرا

ازتمامی آفرینش ها بارور می کند!

در کنار تو خود را من

کودکانه در جامه نو دوز نوروزی خویش می یابم

در آن سالیان گم،که زشتند

چرا که خطوط اندام تو را به یاد ندارند!

تو و اشتیاق پر صداقت تو

من و خانه مان

میزی و چراغی...

آری

در مرگ آور ترین لحظه انتظار

زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم

در رویاها و

 

 

 

در امید هایم!

                                          احمد شاملو

                  

 

نويسنده: فرنوش كاتوزيان تاريخ: جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

چشماتو ببند و وا كن... چيزاي تازه مي بيني

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to farnoushkatouzian.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com